Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «فارس»
2024-04-30@00:26:41 GMT

اینجا خانه ما| «بابا تو خیلی زحمت می کشی!»

تاریخ انتشار: ۱۴ بهمن ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۷۰۱۱۷۰۶

اینجا خانه ما| «بابا تو خیلی زحمت می کشی!»

گروه زندگی- این روایت جریان زندگی است. زندگی، در خانه ما!

خیلی یواشکی و سرّی، کاغذ تاخورده را گذاشت کف دستم و بعد مثل جن ناپدید شد. قوری چای را گذاشتم روی کتری و نامه علی را باز کردم: «سلام مامان دربارِ روز پدر نزرت چی است؟» 
آنقدری که از جابجا نوشتن ه و اِ حرصم می گیرد، غلط های دیگر برایم مهم نیست. خودکارم را از گوشه کشوی ادویه ها برداشتم و زیر جمله اش نوشتم: «منظورت هدیه روز پدر است؟» و رفتم کاغذ را گذاشتم روی کتاب ریاضی که بغل دستش بود.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

مثل یک نیروی اطلاعاتی زبده و باسابقه، با چشم غره انگشت سبابه اش را به بینی اش نزدیک کرد که یعنی «چرا تابلو رفتار کردی؟! این جوری پیش بری عملیات سریع لو می ره!» بعد هم زود سرش را توی کتاب نگارش فروکرد تا سجاد به عنوان ستون پنجم دشمن، پی به ارتباط مخوف من و علی نبرد!
نشسته بودم توی هال و در حین چک کردن پیام های گوشی، چای تازه دم می خوردم که صدای گریه زهرا بلند شد و رفتم توی اتاق شیرش بدهم، بلکه دوباره بخوابد. صدای علی را می‌شنیدم که با مهربانی تصنعی بی سابقه ای، سجاد را دعوت به اتاقشان می کرد تا یک اسباب بازی آسش را برای چند دقیقه ای در اختیار سجاد بگذارد. فهمیدم که دارد برای سجاد دانه می پاشد تا در اتاق سرگرمش کند و خودش بیاید پیش من، میتینگ محرمانه مان را برگزار کنیم.
چند لحظه گذشت. از صداهایشان، معلوم بود که سجاد حسابی درگیر بازی شده. علی آهسته دستگیره در اتاق ما را پیچاند و آمد تو. چشم های زهرا آنقدر باز و قبراق بود که از خوابیدن دوباره اش ناامید شدم و به علی گفتم راحت حرف بزند.
- مامان زود باش! تا سجاد خبردار نشده، بگو روز پدر چه کار کنیم؟
- حالا مامان خبردار بشه هم اشکالی نداره.
- نه نباید بفهمه. اگر بفهمه، پیش بابا لو میده همه چی رو. نمی تونیم بابا رو هیجان زده کنیم.
- خیلی خوب، باشه.
آنقدر تند تند کلمه ها را ادا می کرد و هول بود که دیدم بهتر است زودتر برویم سر اصل مطلب!
- خوب حالا بگو چی میخواستی بگی.
- آقای صادقی تو مدرسه گفت شنبه روز پدره.  یه هفته بیشتر وقت نداریم. باید بابا رو خوشحال کنیم.

زهرا را بغل میگیرم و آرام آرام به پشتش می زنم.
- خوب حالا می خوای چه کار کنی علی؟
- نمی دونم، نمی دونم. تو بگو چه کار کنیم. زود، زود، زود. 
- بذار فکر کنم.
دستگیره در چرخانده می شود و سجاد در چارچوب ظاهر می‌شود. مثل خبرنگاری که از یک نشست پشت درهای بسته، بی خبر مانده بوده، نگاهمان می‌کند. علی دستش را محکم به پیشانی اش می‌کوبد و «پووف» بلندی می گوید. موضوع نشست تغییر پیدا می کند به بهداشت دهان و دندان!
تا غروب نامه نگاری ها ادامه پیدا می کند. 
- «فکر کنم بابا کوت شلوار بخاد.»
- «کت شلوار گران است.»
- «انگوشتر بخریم؟»
- «بابا چند تا انگشتر دارد.»
امان از اُ استثنا. از روزی که در کلاس اول اُ استثنا به زندگی ما اضافه شد، دیگر زندگی روی خوشش را به ما نشان نداد! از دید علی همه چیز اُ استثنا دارد، مگر اینکه خلافش ثابت شود. دلم میخواهد همراه با دیگر مادران رنج کشیده، «نهضت براندازی اُ استثنا در زبان فارسی» را تأسیس کنم.

- «اثلن کیک به خریم.»
- «با کیک موافقم. خودمان هم می توانیم بپزیم.»
سجاد هم دست به کار شده و تا الان دو برگه آچهار کامل را تکه تکه کرده و تند تند کاغذهایی حاوی نوار قلب نهنگ و فیل تحویلم می دهد!
مقداد که از راه می رسد، علی خیلی زیرپوستی پروژه افکارسنجی را کلید می زند.
- بابا! میگم دوستات چه چیزایی دارن که تو هم دوست داری داشته باشی؟
- هیچی پسرم. من هرچی لازم دارم رو دارم.
- نه دیگه، مثلا مال اونا خیلی خوشگل تر باشه، جدیدتر باشه.
- نمی دونم باباجون. من خیلی به وسایل دوستام دقت نمی کنم.
وقتی از این ترفند ره به جایی نمی برد، نگاه معناداری به من می اندازد و دوباره پنج دقیقه بعد وارد عمل می‌شود. بابا مشغول کار با لپ تاپ است.
- میگم بابا لپ تاپت قدیمی نشده؟
- نه هنوز، فعلا کارمو راه میندازه.
- پس چیت قدیمی شده؟
- زانوم!
سجاد و علی غش غش می خندند. خنده شان که تمام می‌شود، علی دوباره چشم هایش را تنگ می کند و در فکر فرو می رود تا راه ورود جدیدی پیدا کند.
- بابا کدوم لباست زود به زود خراب میشه؟
- جوراب!
- جوراب گرونه؟
- نه خیلی.
علی لبخند پیروزمندانه ای به من می زند. فکر می‌کند اولین کاشف کادوی تراز روز پدر، جوراب عزیز، است! نمی داند که قرن هاست زنان سرزمینش، پی به تناسب این شی کاربردی با بزرگداشت روز مرد برده اند و سینه به سینه و نسل به نسل، این سنت حسنه را پاس داشته اند!

روز بعد، از مدرسه که می آید، دیگر تا شب حرفی از روز مرد و هدیه و غافلگیری نمی زند. فقط می بینم که چند بار با سجاد قلک های چوبی شان را می آورند وسط و پول هایشان را شماره می کنند.
حوالی غروب چند بار می پرسد «چقدر دیگه بابا می رسه؟» می فهمم که منتظر است اما چیز بیشتری بروز نمی دهد.

مقداد تازه از راه رسیده و چای را گذاشته ام جلویش. علی دور و برش می پلکد. چای مقداد که تمام می‌شود، علی در گوشی چیزی به او می‌گوید و با هم می روند توی اتاق. من سجاد را صدا می زنم که از درگیری احتمالی برادرها پیشگیری کنم.
- آقا سجاد! به مامان کمک می کنی این پیازا رو بچینی توی سبد؟
زهرا هم دندان گیرش را می اندازد، غلت می زند و چشم می دوزد به سبد سیب زمینی پیاز.
چند لحظه بعد مقداد از اتاق بیرون می آید. از چهره اش نمی فهمم که در اتاق چه خبر بوده. انگار ترکیبی از احساسات متناقض باشد. دارم دم کنی را روی در قابلمه برنج می‌گذارم که مقداد می‌آید کنارم. 
- می دونی علی چی کار داشت؟ تا رفتم توی اتاق، دستم رو بغل گرفت و بوسید. انگار یه بچه رو بغل کرده باشه و ببوسه. بعد هم گفت «خانم مون گفته تو خیلی زحمت می‌کشی.» 
- عجب، حتما تو مدرسه بهشون گفتن این کارو بکنن. علی هم طاقت نیاورده تا روز پدر.
- یه حال عجیبی شدم مائده. پسرم دستم روبوسید، پسر هشت سالم! من کی بابا شدم؟ کی زحمت کشیدم؟ کی تکیه گاه سه تا بچه شدم؟کی پسرم اینقد بزرگ شد که دستمو ببوسه؟

پایان پیام/

منبع: فارس

کلیدواژه: روز پدر قدرشناسی فرزندآوری روز پدر

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.farsnews.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «فارس» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۷۰۱۱۷۰۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

چرا سردار سلیمانی با شهید شدن بابا پنجعلی در سریال پایتخت ۵ مخالفت کرد؟

احسان محمدحسنی، مدیر سازمان هنری رسانه‌ای اوج در کتاب سلیمانی عزیز ۲، صفحه ۱۹۴ به خاطره جالبی از نگاه سردار سلیمانی فرمانده وقت نیروی قدس سپاه به سریال پایتخت ۵ و سکانس‌های مربوط به داعش اشاره دارد. هم چنین سیروس مقدم کارگردان این سریال خاطراتی از ساخت این قسمت‌ها دارد. این روز‌ها که پخش این سریال پرمخاطب در شبکه‌ای فیلم به قسمت‌های حساس حضور خانواده نقی معمولی و همراهانش در سوریه و درگیری با داعش رسیده بد نیست این خاطرات شیرین را مرور کنیم.

سردار سلیمانی هماهنگ کرد تا عوامل فیلم با اسیران داعشی صحبت کنند

همشهری نوشت:در کتاب کتاب سلیمانی عزیز ۲ به نقل از مدیر سازمان هنری رسانه‌ای اوج می‌خوانیم: وقتی قرار شد پایتخت ۵ ساخته شود، تیم را بردیم دیدار حاج قاسم. حاجی خیلی کمک کرد تا بچه‌ها با فضای سوریه و مدافعین حرم آشنا بشوند؛ حتی هماهنگ کرد با یکی دوتا اسیر داعشی صحبت کنند. فیلم‌نامه که نهایی شد، یک روز صبحانه مهمان حاج قاسم شدیم. همین که فهمید آخر سریال قرار است بابا پنجعلی شهید شود و در کربلا یا مشهد خاکش کنند، گفت: «فیلم‌نامه رو عوض کنید، همه این خونواده باید صحیح و سالم برگردن ایران.» کارگردان و نویسنده با تعجب نگاهی کردند و گفتند: «نمیشه! ما می‌خوایم قصه این‌طور تموم بشه.» حاجی وقتی دید قبول نمی‌کنند، غیرتمند گفت: «مگر ما مرده باشیم که یکی از این خونواده به دست داعش شهید بشه!

نظر سردار در خصوص ساخت «پایتخت ۵» مثبت بود

سیروس مقدم کارگردان خلاق و خوشفکر این سریال در خصوص این سری از مجموعه پایتخت در یک گفت و گویی مطبوعاتی می‌گوید: پرمخاطبترین فصل سریال پایتخت (فصل پنجم) را تولید کردیم که حملات زیادی هم به آن شد. این سریال با توصیه حاج قاسم سلیمانی ساخته شد. نظر سردار در خصوص ساخت «پایتخت ۵» مثبت بود و فقط یک نگرانی داشتند که انتهای قصه چه می‌شود که ما گفتیم خانواده نقی با رشادت و جانفشانی خودشان را از مهلکه جنگ نجات می‌دهند و در نهایت یک بالگرد سوری این خانواده را از مخصمه نجات می‌دهد. سازمان اوج همفکر و ناظر بر کار بود و قسمت به قسمت فیلمنامه، هم به اوج و هم تلویزیون داده می‌شد و کاملا هماهنگ بودیم... یک صبح زود خدمت‌شان (سردار سلیمانی) رسیدیم، زیرا می‌خواستند سرشان خلوت‌تر باشد و مفصل صحبت کنند. من از فحوای کلامشان متوجه شدم پایتخت‌های دیگر را هم دیده‌اند. ایشان نظراتی داشتند که بحق هم درست بود. ضمن این‌که به ما مشاورانی برای کار معرفی کردند و فقط نگران فینال قصه بودند که قهرمانان نجات پیدا کنند.

جلسات مفصلی با فرماندهان داشتیم

مقدم در ادامه می‌افزاید: بار‌ها من و محسن تنابنده جلسات مفصلی با رده‌های بالای عملیات سوریه داشتیم و پای خاطرات آنها نشستیم و نوشتیم، حتی خودم یک بار پیش سردار سلیمانی رفتم و راجع به پایتخت و داعش صحبت کردیم ...

حضرت‌آقا همه را خوشحال کردند

این کارگردان در ادامه می‌افزاید: حضرت آقا در صحبت‌هایشان تاکید کردند به رئیس وقت سازمان صدا و سیما سفارش کرده‌اند نمونه سریال‌هایی مثل پایتخت ساخته شود که روایتگر یک خانواده متدین، ایرانی و بافرهنگ است و گفته بودند، چرا از این سریال‌ها کم ساخته می‌شود؟ من حرف آقا را به عوامل رساندم و خیلی خوشحال شدیم که ایشان حتی حرف‌های نهفته در سریال را کشف کرده‌اند و تاکید داشتند در پایتخت ۲ خیلی خوب به حق‌الناس پرداخته‌ایم. شنیدن این حرف‌ها خیلی حالمان را خوب کرد.

سیروس مقدم، کارگردان شناخته شده تلویزیون است. او بعد از ساخت مجموعه‌های پرمخاطب تلویزیونی همچون پایتخت، روز‌های زندگی، نرگس، تا ثریا، چک برگشتی، بچه‌های نسبتا بد، مدینه، میکائیل، علی‌البدل و... نشان داده که رگ خواب مخاطب را بخوبی می‌شناسد و می‌داند از چه زاویه‌ای به دغدغه‌های مردم نگاه و آن را از قاب دوربینش به بهترین شکل ثبت کند.

منبع: خبرآنلاین 

باشگاه خبرنگاران جوان وب‌گردی وبگردی

دیگر خبرها

  • اینجا غزه نیست؛ بمباران هم نشده است! | اینجا اوکلاهما است که خانه ها بر اثر گردباد تخریب شده اند ... + فیلم
  • حضور سجاد گنج زاده به عنوان مدرس در کمپ تمرینی ووهان
  • مسدود شدن میدان امام علی به سمت چهار راه بابا قاسم
  • مسیر میدان امام علی به سمت چهار راه بابا قاسم مسدود است
  • چرا سردار سلیمانی با شهید شدن بابا پنجعلی در سریال پایتخت ۵ مخالفت کرد؟
  • حاجی می‌گفت: می‌توانیم چند بار اسراییل را شخم بزنیم
  • ما مجرم زاده می‌شویم
  • ورود ترجمه «آن روی دیگران» به کتابفروشی‌ها
  • حواله علی پی
  • مظفری در جایگاه پنجم رقابت ماده ۸۰۰ متر قرار گرفت